سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما را حقى است اگر دادند بستانیم و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروى به درازا کشد . [ و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنى آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند ، چون بنده و اسیر و مانند آن . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :1
کل بازدید :55056
تعداد کل یاداشته ها : 67
103/1/9
1:18 ع
موسیقی

السلام علیک یا ابا عبدا..

سلام بر حسین کربلا

سلام بر ابوالفضل کربلا

سلام بر زینب کربلا

سلام بر علی اکبر کربلا

سلام بر علی اصغر کربلا

 سلام به همه شما  که با نام حسین و یاد حسین زنده اید . این ایام سوگواری را به همه شما تسلیت عرض می کنم .

 اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد .


  
  

 سلام

 محیا دختر خوش اخلاقی است . اکثر اوقات در حال لبخند زدن است حتی در خواب . اینم یه عکس درحالیکه محیا خانوم خوابده و داره لبخند می زنه . عسل مامانه . من یعنی مامان محیا عسل از اینکه می بینم محیا دختر خوش اخلاقی است واقعا خوشحالم و خدارو شکر می کنم . هر کس محیا رو می بینه از اخلاق و برخورد خوب اون خوشش می آید . واقعا خداوند را شکر می کنم بخاط اینکه این هدیه خوب و سالم را به ( من و بابا محمود) داده . توی زندگی هیچ چیز به اندازه یه لبخند محیا منو خوشحال نمی کنه . خداوند همه بچه ها رو برای پدر و مادرها حفظ کنه و به آنهای که بچه ندارند فرزند صالح عطا فرماید . ان شاء... .  

محیا عسله خوابیده


  
  

سلام

امروز خیلی خوشحالم . چون مامانم یه آهنگ خیلی قشنگ روی وبلاگ من گذاشته . مامان گلی   دستت درد نکنه . تلافی به خیر .


  
  

سلام ،

کریسمس مبارک . عجب عید جالبی است این کریسمس . وسط سرما و برف وارد شدن به یک سال جدید رو جشن میگیریم .

من محیا کوچولو این عید رو به همه دوستان مسیحی تبریک می گویم . امیدوارم سال خوبی برای همه بچه ها باشه .

 برف می یاد گوله گوله


  
  

سلام

عید همه دختر خانومهای خوشگل مثل من مبارک .           عجب عید خوبی بود به من خوش گذشت شما چطور ؟

عید بزرگ ، پاک و آسمانی ....عید سید و سادات....عید ی که از علی شروع شد....عیدی که...
آری...امروز هم آمد و رفت...

امروز صبح که از خواب بیدار شدم مامانم در گوشم چیزی گفت : عیدت مبارک محیا عسله و بابام هم با لبخندی نازک و خیلی آهسته چیزی گفت .

بعد منو آماده کردند و بردنند خونه مامانم جونم . خلاصه ناهار اونجا بودیم . جای شما خالی . عصر من و مامان جونم رفتیم خونه ماردجونم ( مامان ، مامان جونم ) و مامان و بابام هم رفتند مهمونی ولی منو با خودشان نبردنند . اول کمی ناراحت شدم ولی بعدش یادم رفت .

خلاصه اولین عید سادات رو هم دیدم . راستی یکی از همکارای مامانم سیده و برای من یک عیدی فرستاده و عید رو به من تبریک گفته . خاله اعظم دستت درد نکنه .

 


  
  
   1   2      >